کد خبر: ۶۶۹۲
۰۹ مهر ۱۴۰۲ - ۱۶:۲۷

احمد ماهوان؛ دایره‌المعارف مشهد است

احمد ماهوان نویسنده کتاب «تاریخ مشهد قدیم» دایره‌المعارفی ارزشمند از آداب و رسوم و اطلاعات مردمان مشهد دیروز است. 

«.. قدیم‌تر‌ها بین مردم، انس و الفت بیشتر‌ی بود. رادیو و تلویزیونی در کار  نبود. برای همین غروب که می‌شد، به خانه هم می‌رفتند و ساعات طولانی پای حرف و درددل یکدیگر می‌نشستند.

همیشه هم برای این دورهمی‌ها بهانه‌ای بود. خاطرم هست یک سالی از آغاز جنگ جهانی دوم گذشته بود که رادیو به ایران آمد؛ سال ۱۳۱۸‌شمسی  پدربزرگم از هندوستان یک رادیو آورده بود.

غروب‌ها بیشتر مرد‌های محل برای شنیدن اخبار جنگ در خانه او جمع می‌شدند و فردایش در میدان محله یا سرگذر، اخبار را برای بقیه تعریف می‌کردند. برایشان جالب بود که از یک جعبه، صدای موسیقی بیرون می‌آید، آن‌هم برای کسانی که تا قبل از آن فقط صدای ساز یا دف و تیمپویی را در مراسم تعزیه و عروسی یا ختنه سوران شنیده بودند...»

این‌ها گوشه‌ای از خاطرات احمد ماهو‌ان، یکی از قدیمی‌های محله پایین‌خیابان و نویسنده کتاب‌هایی، چون «تاریخ مشهد قدیم»، «بازار» و «مشهد در نگاه تصاویر» و... است. گفتن و شنیدن از گذشته برای کسانی که انس و الفتی دیرینه با دیروزشان دارند، حلاوت خاصی دارد.

درست مثل روزی که میهمانِ خانه احمد ماهوان شدیم تا از خودش و دیروز محله‌اش برایمان بگوید. گزارش پیش‌رو حاصل گفت‌وگوی چهارساعته ما با مردی است که دایره‌المعارفی ارزشمند از آداب و رسوم و اطلاعات مردمان مشهد دیروز است. 

احمد ماهوان در سوم آبان  ۱۳۲۳ خورشیدی در مشهد محله پایین‌خیابان  تولد یافت. وی پس از اتمام دوران تحصیل در تهران و مشهد به استخدام دانشگاه فردوسی مشهد درآمد، اما، چون روحیه‌اش با  کار در بخش اداری سازگار نبود به فعالیت در آزمایشگاه و همکاری با هیئت علمی و پژوهش‌های میدانی در گرو‌ه‌های آموزشی پرداخت.

نتیجه این تغییر شغل، ده‌ها کتاب و بیش از صد‌ها مقاله علمی و سخنرانی در همایش‌های سراسری و بین‌المللی در دانشگاه‌های مختلف و دیگر کانون‌های علمی کشور بود. «در نگاه تصاویر مشهد» یا «عکس‌های  قدیم‌مشهد»، «تاریخ تاریخ مشهد الرضا»، «بازار در فرهنگ و ادب ایران‌زمین» و ... از جمله تالیفات اوست.


کوچه‌ای که الان نیست 

 ماهوان، صحبتش را از وجه‌تسمیه نام محلات قدیم مشهد شروع می‌کند و محله‌ای که در آن به‌دنیا آمده است؛ محله‌ای که امروز فقط نامی از آن مانده است: «محله‌ای که من در آن به دنیا آمده‌ام، «نخود‌بریزها» نام داشت. قدیم تر‌ها کوچه‌ها و محلات به نام بزرگان و اعیان محله نام‌گذاری می‌شد.

دولت در نام‌گذاری محلات و کوچه‌ها دخالتی نمی‌کرد؛ مثلا کوچه‌ای بود به نام «بازارچه حاج‌آقاجان». این محله به نام یکی از بزرگان محل، معروف شده بود. فامیل این‌ها هم بعد‌ها شد آقاجانی. خودم هم بعد‌ها در محله «نخود‌بریزها» منزل گرفتم و سال‌ها در این محله زندگی کردم.

بعد‌ها در کوچه‌ای منشعب از فلکه حضرت قدیم -که در سال ۱۳۵۴ ولیان برای توسعه فضای زیارتی پیرامون حرم خرابش کرد و بقیه‌اش را سال ۷۰ آستان‌قدس خرید- سکنا گزیدیم که الان قسمتی از صحن کوثر است. این کوچه «دربند علی‌خان» نام داشت.  


محله جهود‌ها که «محله جدیدها» شد 

این قدیمی محله پایین‌خیابان در ادامه توضیح درباره وجه‌تسمیه محلات مشهد قدیم اشاره‌ای می‌کند به ماجرای محله‌ای که تغییر نامش، داستان جالبی دارد: «همان‌طور که گفتم، اسم محلات خودجوش و تقریبا مردمی بود؛ مثل محله دربندعلی‌خان که متصل بود به کوچه‌ای به نام عباسقلی‌خان که الان هم هست.

در میانه این کوچه بیشتر جهود‌ها زندگی می‌کردند. این جهود‌ها از قدیم در همین کوچه زندگی می‌کردند. برروی نمای بیرون خانه بیشترِ جهودها، نقش «ستاره داوود» دیده می‌شد. در ماجرای نزاعی که بین مسلمانان و جهود‌های این کوچه رخ می‌دهد، درگیری بالا می‌گیرد و با وساطت برخی علما و درنهایت با اسلام آوردن ظاهری جهود‌ها ماجرا فیصله پیدا می‌کند.

بعد از این ماجرا اسم کوچه به «جدیدالاسلام» تغییر می‌کند. در گذر زمان این کوچه به محله جدید‌ها معروف می‌شود. همان‌طور که گفتم، این‌ها حتی برای خودشان دو حمام زنانه و مردانه‌ای هم داشتند که بعد‌ها «حمام اسلام» نام‌گذاری شد. این حمام‌های عمومی زنانه و مردانه در محله عیدگاه، تنها حمام‌های عمومی بازمانده از آن زمان هستند که امروز بیشتر زائران و مسافران از آن استفاده می‌کنند.» 

 

خاطرات احمد ماه‌وان،


کامیون صندلی‌دار به‌جای اتوبوس 

سفر و وسیله جابه‌جایی از شهری به شهر دیگر، بخش دیگری از خاطرات احمد ماهوان است: «کامیون‌هایی در اطرافش نرده سیمی کشیده شده بود تا مانع افتادن بار و مسافر شود. از این کامیون‌های بدون اتاق برای حمل توأم بار و مسافر استفاده می‌شد.

جاده‌ها که آسفالت نبود؛ برای همین تا رسیدن به مقصد، گردوخاک زیادی بر سر و صورت و لباس مسافران می‌نشست، اما، چون ماشین‌سواری برای مردم تازگی داشت، ترجیح می‌دادند به‌جای اسب و استر و گاری با این کامیون‌های کفی‌دار معجردار سفر کنند. مسافر‌ها با گذاشتن چادرخواب و ز‌ادوتوشه سفر کمی جای نشستن‌شان را نرم و گرم می‌کردند.

بعد از سال ۱۳۰۵ که رضا‌شاه روی کار آمد، اوضاع  شهر‌های ایران کمی رونق گرفت. سال ۱۳۱۰ بود که اتوبوس‌های همگانی در جاده‌های بزرگ تک‌وتوک دیده می‌شد. در شهر‌هایی مثل مشهد، تهران و .. اتومبیل شخصی بود، اما خیلی کم و از آنِ اعیان و اشراف.

این اتوبوس‌های برون‌شهری هم که آمد، ابتدا کامیون‌هایی بود که سرعتشان خیلی‌خیلی کم بود؛ یعنی اگر می‌خواستیم از مشهد با شتر به زاهدان برویم و زمان حرکتِ اتوبوس و کاروان شتر یکی بود، هر دو با هم به مقصد می‌رسیدند؛ چون هم وضع جاده‌های آن زمان بسیار خراب بود و هم به‌خاطر راهزنان، ناامن؛ برای همین بیشتر زمان سفر در روز و روشنایی سپری می‌شد. بعد‌ها اتوبوس آمد و سفر با  احشام و شتر و اسب کم‌کم از رونق افتاد.»

 

 معمار روس در خدمت اعیان و اشراف مشهد 

زمستان‌های سخت و استخوان‌سوز قدیم و نبود انرژی‌های امروزی، چون گاز و... زندگی را برای مردم دیروز خیلی سخت کرده بود، از همین‌رو مردم سعی می‌کردند با نوع معماری خاص از نفوذ تاثیرات جوی در محیط درونی خانه‌ها بکاهند.

این‌ها را ماهوان می‌گوید تا برسیم به نوع معماری خاص به دست معماران روسی برای خانه‌های برخی اعیان و اشراف شهر: «چون در زمستان‌های قدیم، گرم کردن خانه‌ها بسیار سخت بود، اتاق‌ها را کوچک می‌ساختند.

فقط اشراف و اعیان شهر برای پذیرایی میهمانان یا روضه‌خوانی، اتاق‌های بزرگ با در‌های چندتکه میانی داشتند که به آن‌ها تِنبیِ می‌گفتند. این اتاق‌ها درهایش به طرف هم باز می‌شد تا فضای بزرگ‌تری داشته باشد. در زمستان اتاق‌ها با منقل یا بخاری کُنده‌ای گرم می‌شد. بعضی اعیان، معمار روس می‌آوردند تا در دیوار خانه‌شان، بخاری زغال‌سنگ‌سوز کار بگذارند.

بخاری‌های استوانه‌ای بزرگی که در دیوار کار گذاشته می‌شد تا وقتی روشن می‌شود، در آنِ واحد هم اتاق را گرم کند و هم تنبی یا تالار متصل به آن را.  نمونه این  بخاری‌ها در دانشکده ادبیات سابق بود. الان هم د‌ر خانه تاریخی داروغه در محله پایین‌خیابان، کوچه باغ حسن‌خان نمونه این نوع بخاری‌ها هست.»

 

تجارت با هند 

سفر به قاره هند و تجارت با کشورهایی، چون هندوستان، روسیه‌تزاری و... گوشه‌ای از اتفاقات حدود ۱۰۰ سال قبل در مشهد قدیم است که مردانی از دل منطقه ما برای تجارت و دادوستد با تجار این کشور‌ها به شبه‌قاره هند، بریتانیا یا روسیه تزاری سفر می‌کردند: «پدربزرگم و عموی پدرم، فیروزه‌تراش بودند.

مشهد، چون دارای موقعیت زواری بود، در تابستان بازارهایش اندک رونقی داشت. یکی از سوغات مشهد، فیروزه و انگشتر بود. در زمستان‌ها بیشتر بازار‌های اصلی شهر تعطیل بود و کسی دادوستدی نمی‌کرد.

آن سال‌ها تجارت شرق کشور اغلب با هندوستان بود.  هنوز پاکستانی در کار نبود و ایران مستقیم با هندوستان هم‌مرز بود. مال‌التجاره‌ای هم که به هندوستان برده می‌شد، اکثر فیروزه مشهد و نیشابور و مصنوعات آن همچنین زعفران بود. از آن‌طرف هم  ادویه و پارچه می‌آوردند.

آن زمان‌ها در کشور ما کارخانه نخریسی و پارچه‌بافی نبود. مردم محلی بیشتر با کارگاه‌های دستی، نخریسی و پارچه‌بافی می‌کردند؛ برای همین دادوستد پارچه زیاد رونق داشت؛ به‌خصوص پارچه‌های فاستونی منچستر انگلیسی که به شبه‌قاره هند وارد و  از آنجا به کشور‌های مجاور تجارت می‌شد.»


مقرری بابرکتِ مهاراجه هند 

در این تجارت‌ها و د‌ادوستد‌ها به‌گفته این قدیمی محله پایین‌خیابان، یک سود کلان نصیب پدربزرگ پدری‌اش می‌شود: «پدر‌بزرگم در دادوستد‌هایی که با هندوستان داشت، گلدان و قلیانی فیروزه‌نشان را به مهاراجه دکن به نام «عثمان‌علی شاه» هدیه کرده بود.

مهاراجه هم مقرری سالانه‌ای برای پدربزرگ من معین می‌کند. این مقرری را از سال ۱۹۲۴ تا ۱۹۴۷ به مدت ۲۳ سال، کنسولگری بریتانیا در مشهد حواله می‌کرد و پدربزرگم می‌رفت و آن پول را دریافت می‌کرد.

آن مقرری به‌حدی بود که کفاف تمام یک سال زندگی پدربزرگم را می‌داد. با استقلال هندوستان و برچیده شدن حکومت محلی مهاراجه‌ها، آن مقرری سالانه هم قطع شد. آن سال‌ها مصادف شده بود با حمله روس‌ها به مشهد. پدرم آن زمان رئیس کشتارگاه مشهد بود.

کشتار‌گاه مشهد آخر بازار رضای فعلی، حوالی میدان ۱۷ شهریور الان بود. آن زمان آنجا نه خیابانی بود و نه آبادانی. زمین وسیعی بود که دورتادورش را محصور کرده بودند و شتر، گاو و گوسفند در آنجا ذبح می‌شد.

با حمله روس‌ها، دولت با مشکل مالی مواجه می‌شود و برخی کارمندهایش را از کار برکنار می‌کند. یکی از آن برکنارشده‌ها پدر من بود. با بیکار شدن پدرم، از یک طرف و قطع مقرری مهاراجه هند از سوی دیگر، پدر و پدربزرگم برای پیدا کردن کاری درخور، راهی تهران می‌شوند.»  

 

 راهی که برای مشتری باز می‌شد 

«دکان‌ها و مغازه‌ها سبک و سیاق زمان خودشان را داشت با در‌های چندلتِ چوبی. یک بقالی همه‌چیز می‌فروخت؛ از میوه تابستانی گرفته تا اجناس عطاری و بقالی و خرازی.» این‌ها را راوی خاطرات مشهد قدیم برایمان می‌گوید تا دوباره برسیم به سرما‌های سخت و آزار‌دهنده آن دوران:

«آن سال‌ها زمستان که می‌شد، بقالی محل، نفت هم برای اهل محل می‌آورد، حتی آن زمان که یخچال و فریزی  نبود، در این بقالی‌ها یخ هم در چله تابستان پیدا می‌شد. ۵۰ سال قبل زمستان و یخ‌بندان که می‌شد، باید در معابر یخ‌ها را می‌شکستند تا مردم بتوانند به کوچه و بازار بروند. کسبه که به‌خاطر یخ‌بندی و خانه‌نشینی مردم کارشان کساد شده بود، با دیلم و کلنگ به جان یخ‌ها می‌افتادند و آن‌ها را می‌شکستند، بلکه مردم برای خر‌ید از خانه بیرون بیایند

معابر باز می‌شد، اما این یخ‌ها تا اواخر بهار بود. خاطرم هست در صحن بعثت فعلی، زیر ساعت، محوطه بازی بود که از یک سمت به رواق شیخ‌بهایی و از سمت دیگر به تیمچه حکاک‌ها راه داشت.

زمستان‌ها برف پشت‌بام‌های آستانه را با فرغون چوبی می‌بردند و آنجا سمت سایه‌انداز می‌ریختند. بعد روی آن‌ها کاه می‌ریختند تا مثل عایق عمل کند. این برف و یخ تا اواخر خرداد و اوایل تیر دوام می‌آورد. هوا گرمای تابستان که می‌شد، کارمند‌های آستانه، کوزه‌های آب آشامیدنی‌شان را می‌بردند و در این یخ‌ها فرو می‌کردند تا خنک شود.» 


 ماندگاری یخ طبیعی تا چله تموز    

 ادامه صحبت‌های احمد ماهوان می‌رسیم به یخچال‌های طبیعی و دوراندیشی قدیمی‌تر‌ها برای تدارک یخ تابستانشان در زمستان: «حدود ۳۰ یخچال طبیعی در اطراف شهر مشهد بود. آب قنوات که در زمستان مصرف کشاورزی نداشت، به استخر‌های یخ‌کشی هدایت می‌شد. بدین ترتیب که دیوار‌های گلی بلندی به ارتفاع ۴-۵ متر در جهت شرقی‌غربی احداث می‌کردند تا ایجاد سایه و سرمای بیشتری کند.

سپس زمین محصور بین این دیوار‌ها را گود و آب قنوات را درون آن هدایت می‌کردند تا یخ ببندد. با رسیدن بهار و گرم شدن تدریجی هوا، یخ‌ها را با کلنگ می‌شکستند و درون گودال‌هایی که سقفی مخروطی بر آن تعبیه شده بود و روزنه‌ای هم برای رفت‌و‌آمد داشت، می‌ریختند.

برروی یخ‌ها، کاه و پوشال می‌ریختند تا مانع نفوذ گرما شود. این یخ‌ها تا آخر تابستان دوام می‌آورد و با چهارپا به محل فروش عرضه می‌شد. از یخ‌های آغشته به گل‌و‌لای برای مصرف یخچالِ قصابی‌ها استفاده می‌شد و یخ‌های تمیزتری را که به آن «بلوری» می‌گفتند، برای مصرف مردم به بازار می‌بردند.»

 

چشمه‌گیلاس؛ سرچشمه آب نهر پایین‌خیابان 

«چشمه‌گیلاس، نام چشمه بزرگ و زیبایی در چندده‌کیلومتری مشهد است که در گذشته آب این شهر را تامین می‌کرده است.» در ادامه گفتگو، ماهوان گریزی می‌زند به نهر نادری و آب‌انباری‌هایی که امروز تعداد انگشت‌شمار‌ی از آن‌ها، آن‌هم متروکه و رهاشده برجای مانده است‌: «قدیم هر محله یک آب‌انبار داشت که آب آشامیدنی مردم شهر از آن تامین می‌شد. سقا‌هایی هم بودند که آب به خانه‌های مردم می‌بردند.

آب مشهد از چشمه‌گیلاس می‌آمد. از فلکه فردوسی فعلی می‌آمد چهارراه میدان بار و بعد میدان شهدا و بعد از گذر از بالاخیابان، وارد صحن می‌شد. درِ صحن روی نهر باز بود. درنهایت آب به بست پایین‌خیابان می‌رسید. از دهه ۱۳۲۰ شمسی اقدام به پوشاندن روی نهر در محل صحن عتیق یا همان صحن سقاخانه کردند. در سال ۱۳۴۲ تمام روی نهر را در بالا‌خیابان و پایین‌خیابان پوشاندند تا بر وسعت خیابان بیفزایند.

این آب در تابستان‌ها برای آبیاری زمین‌های کشاورزی و باغاتِ بین راه، مفید بود. انتهای پایین‌خیابان سمت پنجراه، گودال خیلی وسیعی بود که برای اینکه آب نهر در زمستان خرابی به بار نیاورد، آن را هدایت می‌کردند به‌سمت قبرستان پایین‌خیابان که خاک، گِل بشود.

از فروردین، کارگران خشت‌مال از خاک‌هایی که در زمستان خوب نم خورده بود، خشت‌خام، آماده و آجر درست می‌کردند. بیشتر خانه‌های قدیم، از خشت خام بود و فقط اعیان خانه‌های آجری داشتند یا برای نمای خانه از آجر استفاده می‌کردند.»

 

روضه‌های بی‌مستمع، اما پرتماشاچی   

برپایی روضه و مراسم عزاداری ائمه (ع) بخش دیگری بود از آنچه در این گفتگو، نویسنده کتاب مشهد قدیم از آن یاد می‌کند. خاطراتی از روضه‌های آن سا‌ل‌های نه‌چندان دور مشهد که هنوز در ایامی، چون محرم و صفر در گوشه‌ای از محلات همسایه ا‌مام‌رضا (ع) به همان سبک و سیاق گذشته رونق دارد : «مردم قدیم، ارادت و اعتقاد خاصی به حضور در مجالس روضه داشتند.

در ایام و مناسبت‌های خاص برای رهایی از آفتاب تابستان و سرمای زمستان، برای روضه‌خوانی در حیاط و کاروان‌سرا‌ها خیمه می‌زدند. بعضی خیمه‌ها ازجمله سرای ازبک‌ها که بزرگ بود، سه ستون عمود خیمه می‌زدند. برای پذیرایی در چنین مجالس روضه ای، سماور‌های بزرگی می‌گذاشتند که در آن‌ها حدود ۲۲۰ لیتر آب جا می‌گرفت.

این سماور‌های بزرگ را باید چند نفر حمل می‌کردند. این سماور‌های زغالی را از روسیه آورده بودند و بیشترشان وقفی بود. در مناسبت‌های خاص که جمعیت زیاد بود، استکان‌ها را هم روی هم مطبق تا ۱۵ طبقه می‌چیدند که منظره بسیار جالبی بود. آن زمان‌ها هنوز بلندگویی نبود که صدای روضه‌خوان به همه برسد.

در آن همهمه و شلوغی فقط یک دو ردیف جلوی منبر، صدای واعظ را می‌شنیدند و می‌فهمیدند که شیخ چه می‌گوید. خیلی‌ها سر همان نیت قلبیِ حضور در روضه و خیلی‌ها برای تماشا می‌رفتند؛ البته آن زمان که چای، مختص اعیان و اشراف بود، خوردن آن بعد روضه مزه دیگری داشت.

شبیه آن روضه‌ها هنوز در تکیه کرمانی‌ها در ایام محرم و شهادت امام‌رضا (ع) برپاست. عمود‌های خیمه‌ای که از چند روز مانده به محرم افراشته می‌شود و تا پایان ماه صفر، خیمه برای مراسم عزاداری محرم و صفر پابرجا بود.»



* این گزارش پنجشنبه  ۱۰ اسفند ۱۳۹۶در شماره ۲۷۳ شهرآرا محله منطقه ثامن چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44